نوشته شده توسط: بهرام کلهر
دانستن مراحل
یادم نمیرود هنگامیکه کوچکتر بودیم و میخواستیم برای اولین بار بهتهران بیاییم و به مشهد برویم، از تهران زیاد شنیده بودیم که ماشینهایی داردو خیابانهایی و مردمانی و...
اما فاصله قم تا هدف را نمیدانستیم و مراحلش را نمیشناختیم. همینکهبه حدود منظریه رسیدیم، از پدرم پرسیدم: آیا به تهران رسیدهایم و او آرامگفت: نه؛ مقداری راه آمدیم و در کنار یک رستوران ایستادیم و من گفتم: حتما اینجا تهران است; چون ماشینهایی داشت و جادهای و مردمانی و...
وبا خوشحالی به پدرم گفتم: اینجا تهران است؟ او که کلافه شده بود، باتندی گفت: نه؛
من با خودم گفتم: شاید اصلا تهران دروغ است و تهرانی نیست.
هنگامیکه یک دانشجو، مراحلش را نشناسد، میخواهد از روز اول درکتاب امثله مسایل رشد و تربیت و استعدادها و آگاهیها را ببیند، میخواهدچهرهی زراره و ابوذر را ببیند.
اما هنگامیکه نمیبیند و میگویند اینجا تهران نیست، رفته رفته ناامیدمیشود که شاید تهرانی نیست و رشدی نیست و راهی نیست