سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جوانمردى آبروها را پاسبان است و بردبارى بى خرد را بند دهان و گذشت پیروزى را زکات است و فراموش کردن آن که خیانت کرده براى تو مکافات ، و رأى زدن دیده راه یافتن است ، و آن که تنها با رأى خود ساخت خود را به مخاطره انداخت ، و شکیبایى دور کننده سختیهاى روزگار است و ناشکیبایى زمان را بر فرسودن آدمى یار ، و گرامیترین بى‏نیازى وانهادن آرزوهاست و بسا خرد که اسیر فرمان هواست ، و تجربت اندوختن ، از توفیق بود و دوستى ورزیدن پیوند با مردم را فراهم آرد ، و هرگز امین مشمار آن را که به ستوه بود و تاب نیارد . [نهج البلاغه]

نوشته شده توسط:   بهرام کلهر  

چهارشنبه 85 خرداد 24  7:35 عصر
که‌ عشق‌ آسان‌ نمود اول‌...
در مشهد برخوردی‌ رخ‌ داد. با پیری‌ و مرشدی‌.
چشمانی‌ داشت‌ که‌ نگاهت‌ را می‌سوزاند و دلت‌ را پر می‌کرد و ابروانی‌ که‌بر آن‌ نگاه‌ سایه‌ی‌ هیبت‌ می‌ریخت‌. صورتش‌ زیبا بود و زلفش‌ سرشار، وزبانش‌ گرم‌ بود و کلامش‌ چون‌ زمزمه‌ی‌ باران‌ و یا هم‌چون‌ ریز موج‌های‌برکه‌ای‌ آرام‌.
                              
 
از خودش‌ می‌گفت‌ و جوانی‌اش‌ و عشق‌هایش‌ و از یک‌ شب‌، و از یک‌لحظه‌ که‌ دربه‌در، به‌ دنبال‌ آخرین‌ معشوقش‌، قلبش‌ را از سینه‌اش‌ بیرون‌فرستاده‌ بود، و خودش‌ را دربه‌در به‌ کوی‌ و برزن‌ کشانده‌ بود.
از شبی‌ می‌گفت‌ که‌ عشق‌های‌ مجازیش‌ در اوج‌، او را به‌ عشق‌ حقیقی‌رسانده‌ بودند. از زمزمه‌ای‌ می‌گفت‌ که‌ در آن‌ شب‌ او را در هم‌ پیچیده‌ بود. اززمزمه‌ای‌ که‌ به‌ دنبال‌ چه‌ هستی‌؟ و برای‌ چه‌ هستی‌؟ این‌ همه‌ شور تپش‌ برای‌همین‌ سبزه‌های‌ زرد و گل‌های‌ خار؟
و از رخوتی‌ می‌گفت‌ که‌ پس‌ از این‌ فریاد گرم‌ او را در خود گرفته‌ بود.
و از انقلابی‌ حرف‌ می‌زد که‌ او را یک‌ سر دگرگون‌ نموده‌ بود.
خیلی‌ سنگین‌ و نرم‌، خیلی‌ عمیق‌ و نافذ، از شروع‌ حرکتش‌ می‌گفت‌، تاجواب‌ سؤال‌ من‌ را که‌ غافل‌گیرش‌ کرده‌ بودم‌، داده‌ باشد.
این‌ شروع‌ را برای‌ ابراهیم‌ ادهم‌ و بودا و زرتشت‌ و برای‌ همه‌ی‌ قطب‌ها،شنیده‌ بودم‌ و داستان‌های‌ تذکره‌الاولیاء در این‌ زمینه‌ حرف‌هایی‌ داشت‌.
او ادامه‌ داد: این‌ گونه‌ از عشق‌های‌ مجازی‌ گذشتم‌، که‌: <المجاز قنطره‌الحقیقه>. این‌ مجازها پل‌ حقیقت‌ و نردبان‌ حقیقت‌ شدند. من‌ خودم‌ را دیدم‌،او را دیدم‌ و جذبه‌ی‌ او، و زیبایی‌ او را چشیدم‌. و پس‌ از این‌ دیدار، از زلف‌، وخال‌، و رخ‌ یار تابم‌ رفت‌. و توانم‌ در، ماندن‌ نماند. راه‌ افتادم‌ که‌ او را بیابم‌. ومی‌ وصالش‌ را، جام‌ لقایش‌ را لاجرعه‌ سرکشم‌، ما را نه‌ جرعه‌ سیراب‌ می‌کردو نه‌ خمره‌ که‌ می‌گفتیم‌:
کفاف‌ کی‌ دهد این‌ باده‌ها به‌ مستی‌ ما          بیا و کشتی‌ ما در شط شراب‌ انداز
او آن‌ آرامش‌ عمیق‌ را با سوز و شوری‌ همراه‌ کرده‌ بود. و تکیه‌اش‌ را برداشته‌بود و چشم‌هایش‌ را به‌ دوردست‌ها روانه‌ کرده‌ بود. هنگامی‌ که‌ حرف‌ می‌زد،زبانش‌، موج‌ می‌ساخت‌ و نگاهش‌، نقب‌. موجی‌، در روح‌، و نقبی‌، در تاریکی‌اسرار.

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
شنبه 103 اردیبهشت 15
امروز:   4 بازدید
دیروز:   0  بازدید
فهرست
آشنایی با من
لوگوی خودم
اوقات شرعی
حضور و غیاب
اشتراک
 
طراح قالب
www.parsiblog.com